رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

رها

شب گردی...

یکی از وسایل مورد علاقه من برای بازی این وسیله است که روش بشینم و با سرعت زیادی حرکت کنم. یکی شبیه این وسیله بازی را توی مهدکودکمان داریم.اما من اینقدر با هیجان و با سرعت زیاد حرکت میکنم که اعظم جون اجازه نمیده تنهایی بازی کنم و حتما باید وقت داشته باشه و کنارم بشینه. یک شب بابا برخلاف همیشه زود به خونه اومد،و مامانم خیلی سریع منو آماده کرد و دوباره از خونه خارج شدیم. رستورانی که برای شام خوردن رفتیم یک محوطه بازی برای بچه ها داشت و صد البته وسیله بازی مورد علاقه من را نیز داشت.      واینگونه بود که مامان و بابا توانستند مدت زمانی کوتاه... نفس راحتی بکشند... اما خوب وقت شام  این استراحت...
15 دی 1393

تجربه های جدید

با مامان و بابا به خرید رفتیم تا برای من پالتو بخرند اما در نهایت تنها چیزی که نخریدند همانا پالتو بود         دایی امیر هم به تهران امد تا کمرش را عمل کند. روزهایی که در خانه ما بودند خیلی خوب بود چون من مجبور نبودم به مهد کودک بروم و در یک خانه شلوغ( با حضور دای امیر خانمش و مهسا،خاله زهرا و عمو مجید،آقاجون و عزیزجون و حتی دایی رضا)با مهسا بازی میکردیم و حسابی خوش بودیم. مامانم هم خیلی خوشحال بود به خاطر دو تا موضوع اول اینکه لازم نبود توی ترافیک ماشین بردارد و دوم اینکه وقتی به خانه برمیگشت با یک خانه تمیز به همراه چایی و غذای آماده روبرو میشد چه حس خوبی   ...
14 دی 1393

روزهای گذشته

زمان خیلی خیلی زود میگذره... انقدر زود که مامانم خیلی از زمان جا مونده... هرچقدر که تمام روز رو تلاش میکنه بازم یه دنیا از کاراش میمونه... و توی این دنیای کار مونده...دنیای وبلاگ منم هست... روزهای زیادی گذشته روزهایی که من توی اون روزها کارهای زیادی کردم  مثل روزهایی که مامانم نمایشگاه داشت و تا دیر وقت سر کار میموند و من در آخرین لحظات توسط بابای بسیار مهربونم از مهد خارج میشدم.در حالی که هوا تاریک شده بود و غیر از من و اعظم جون و یکی دو نفر دیگه کسی توی مهد نبود. اما در هر صورت به من خوش میگذشت...     امیدوار بودم که بعد از نمایشگاه کارای مامان کم بشه اما زهی خیال باطل... بگذریم... ...
14 دی 1393

بزرگ می شوی...

روزهایی که گذشت سرشار از اتفاقات تازه بود.   این کلاه جریان داره، مربوط به یکی از بزرگان فامیله که خودش دیگه نیست و رها عاشق این کلاهه... رها عاشق بازی کردنه... اولین باری که رها تونست پازل پروانه ای رو خودش درست کنه...   عاشق پوشیدن کفش و دمپاییه... ولی معمولا بر خلاف این عکس همیشه درست میپوشه رها دوست داره همه کارهاشو خودش انجام بده.. خودش غذا بخوره،خودش لباس بپوشه،خودش جوراب بپوشه     عروسکش رو بخوابونه...   دوست داره توی کارهای خونه کمک کنه.. وحتی وقتی بیرون خرید میکنیم دوست داره همه خریدهارو خودش بیاره  توی این عکس بعد از اینک...
1 دی 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها می باشد